سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایوون رویا

 
 
حبیب آقا، نه کافه رفته است،
 
 
نه کتاب خوانده است
 
 
و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر
 

نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است
و نه ولنتاین میداند چیست.


اما صدیقه خانم که مریض شد،
شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.


در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود.


اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد.
حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد.

 


چهارشنبه 92/8/15 | 2:52 عصر | مائده | نظر
Shik Them